بیماران روانی (طنز)


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام خوش اومدی امیدوارم این وبلاگ به کمک و با حضور و نظرا زیببات به یکی از بهترین وبلاگای ایران تبدیل شه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان هر چی که دلت بخواد و آدرس mevery.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 20
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 51
بازدید ماه : 51
بازدید کل : 25373
تعداد مطالب : 10
تعداد نظرات : 11
تعداد آنلاین : 1

آمار مطالب

:: کل مطالب : 10
:: کل نظرات : 11

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 20
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 51
:: بازدید ماه : 51
:: بازدید سال : 406
:: بازدید کلی : 25373

RSS

Powered By
loxblog.Com

این جا شهر فرنگه از همه رنگه

بیماران روانی (طنز)
یک شنبه 15 بهمن 1391 ساعت 22:27 | بازدید : 761 | نوشته ‌شده به دست ☼milad☼ | ( نظرات )

نایت اسکین

 فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت.

هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بیرون کشید.

وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند.

هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم. خبر خوب این است که مى توانى از آسایشگاه بیرون بروى، زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار دیگر، قابلیت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و من به این نتیجه رسیدم که این عمل تو نشانه وجود اراده و تصمیم در توست.

و اما خبر بد

این که بیمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از این که از استخر بیرون آمد خود را با کمر بند حولة حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى که ما خبر شدیم او مرده بود.

هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت: او خودش را دار نزد. من آویزونش کردم تا خشک بشه...

.....................

 حالا من کى مى تونم برم خونه‌مون ؟؟؟!!!





:: موضوعات مرتبط: طنز , ,
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

[Comment_Gavator]
yasi در تاریخ : 1391/11/16/1 - - گفته است :
[Comment_Content]


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: